نورنیوز- گروه سیاسی: سقوط بالگرد آیتالله سیدابراهیم رئیسی، رئیسجمهور فقید ایران، از همان ساعات نخست حادثه، فراتر از یک سانحه هوایی، میدان وسیعی از روایتها را آفرید. روایت رسمی که حاصل بررسیها و تحقیقات کارشناسان ستاد کل نیروهای مسلح کشور بود، بر «حادثه در شرایط بد جوی » تأکید کرد و شواهدی بر مداخلات خارجی در این ماجرا نیافت، اما در ماههای بعد، گمانهزنیها، تحلیلها و تفسیرهای غیررسمی، لایهای دیگر بر این واقعه افزودند. اکنون با ارجاع آیتالله احمد علمالهدی در خطبههای نمازجمعه مشهد به کتابی با عنوان «رایحه مرگ؛ کتابچه راهنمای عملیات مهلک موساد داخل ایران»، و اعلام تروریستی بودن حادثه سقوط بالگرد رئیس جمهور، این پرونده بار دیگر به صدر افکار عمومی و محافل رسانهای بازگشته است.
اکنون فعالان حوزه خبر و سیاست میپرسند که انتشار کتابی که ادعای افشاگری درباره ماهیت آن سقوط دارد، اقدامی در مسیر پاسخگویی واقعی به یک پرسش امنیتی بزرگ است یا اینکه میتواند حلقهای جدید در نبرد ادراکی رژیم صهیونیستی باشد؟ به بیان دیگر، اکنون مسئله مهم و حساس این است که چرا باید چنین کتابی اصلاً منتشر شود، درحالی که اسرائیل معمولاً در چنین مواقعی موضعگیری روشن و گویایی ندارد؟ و مهمتر اینکه چرا باید چنین کتابی بهگونهای نوشته شود که هم ادعای عملیات را مطرح کند و هم هیچ مسئولیت رسمی و قابل پیگیریای را نپذیرد؟
چرا اسرائیل باید «افشا» کند؟
کتاب «رایحه مرگ» ادعایی بزرگ دارد: روایت جزئیات فنی و اطلاعاتی عملیاتهای موساد در ایران، از جمله سقوط هلیکوپتر رئیسجمهور. اما با کمی دقت، خود کتاب به یک معما تبدیل میشود. نویسندهای ناشناخته، ناشری خصوصی و بیاعتبار، اطلاعات کتابشناختی مخدوش، و مهمتر از همه، زبانی که سرشار از قیود «احتمالاً»، «ممکن است» و «میتوانسته» است. این ویژگیها، کتاب را از جنس یک گزارش اطلاعاتی یا افشاگری محققانه ژورنالیستی خارج میکند و به متنی نزدیک میسازد که در ادبیات امنیتی به آن «روایتسازی پسینی» میگویند؛ روایتی که نه برای اثبات حقیقت، بلکه برای کاشت تردید، القای توانمندی و بازتعریف حافظه جمعی تولید میشود.
پرسش کلیدی همینجاست: اسرائیل، بهویژه موساد، نهادی است که به ابهام، سکوت و انکار شهره است. در بسیاری از عملیاتهای منسوب به این سازمان – از ترور دانشمندان هستهای تا عملیاتهای برونمرزی – نه تأیید رسمی وجود دارد و نه پذیرش علنی مسئولیت. پس چرا در این مورد خاص، باید کتابی منتشر شود که حتی بهطور غیرمستقیم، شیوههای عملیاتی را توضیح دهد؟ پاسخ را باید نه در منطق «افشای عملیات»، بلکه در منطق جنگ ادراکی جستوجو کرد.
در جنگهای مدرن، افشاگری همیشه به معنای لو دادن نیست. گاهی افشا، دقیقاً ابزار عملیات است. وقتی متنی منتشر میشود که از توان نفوذ سایبری و الکترونیک سخن میگوید، بر ضعف ساختاری و فرسودگی سیستمها تأکید میکند، و همزمان هیچ سند قطعی ارائه نمیدهد، معلوم است که هدف اصلی، نه اطلاعرسانی، بلکه اثرگذاری ذهنی است. اسرائیل با چنین روایتهایی چند پیام را همزمان مخابره میکند: اولاً اینکه ما میتوانیم حمله کنیم؛ حتی در بالاترین سطوح حاکمیتی. ثانیاً هیچچیز شما قطعی نیست؛ حتی روایت رسمیتان. و ثالثاً شک را جایگزین یقین کنید. این خود بزرگترین پیروزی ادراکی برای دشمن است. در این چارچوب، کتاب «رایحه مرگ» نه یک سند تاریخی، بلکه بخشی از یک سناریوی بازدارندگی روانی است.
تریبون های داخلی در دام روایتسازی دشمن
نکته حساستر آنجاست که چنین روایتهایی، وقتی از تریبونهای رسمی یا نیمهرسمی داخلی بازتولید میشوند، ناخواسته به تکمیل عملیات ادراکی دشمن کمک میکنند. نه الزاماً به این دلیل که گوینده نیت منفی دارد، بلکه چون زمین بازی، زمین طراحیشده طرف مقابل است. وقتی بدون ارائه شواهد قابل اتکا و متقن، روایت ترور تقویت میشود، در وهله نخست روایت رسمی نهادهای مرجع کشور دچار تزلزل میشود، و به این ترتیب دستگاههای مسئول ناخواسته در موضع دفاعی قرار میگیرند،و نهایتاً افکار عمومی میان «حادثه» و «ترور پنهان» معلق میماند. این همان وضعیت تعلیقی است که جنگ شناختی و ادراکی بهدنبال آن است؛ وضعیتی که در آن، هیچ روایتی کاملاً پذیرفته نمیشود.
پرسش ساده اما تعیینکننده درباب این موضوع این است که اگر واقعاً شواهد قاطعی از ترور وجود داشت، چرا نهادهای مسئول کشور هیچگاه بهطور رسمی اعلام نکردند؟ در منطق سیاست و امنیت، اعلام چنین موضوعی نهتنها هزینهبردار نیست، بلکه میتواند دستاورد سیاسی، حقوقی و حتی بینالمللی ایجاد کند و تأیید دیگری بر متجاوز بودن دشمن باشد. سکوت رسمی، بیش از هر چیز، نشان میدهد که سطح شواهد، از حد تحلیل فراتر نرفته است.
آنچه امروز با نام یک کتاب، یک خطبه یا یک مصاحبه مطرح میشود، بیش از آنکه پاسخ به یک «راز» باشد، بخشی از نبرد روایتهاست. اسرائیل قرار نیست اسرار واقعی عملیاتهای خود را منتشر کند؛ آنچه منتشر میشود، نسخهای مهندسیشده از «قدرت» است، نه خود قدرت. در چنین شرایطی، هوشمندی رسانهای و امنیتی ایجاب میکند که اولاً میان امکان فنی و وقوع واقعی تفاوت گذاشته شود؛ ثانیاً هر متنی با برچسب «افشاگری» بهعنوان سند پذیرفته نشود؛ و مهمتر از همه، زمین بازی روایتها، آگاهانه انتخاب شود. در جنگ ادراکی، گاهی خطرناکترین سلاح، نه موشک و پهپاد، بلکه داستانی است که خوب تعریف میشود.