نور نیوز:گروه سیاسی: با گذشت دو سال از آغاز عملیات طوفان الاقصی و تحولات کم سابقه ای که پس از این رخداد در منطقه غرب آسیا و در محیط بین المللی بوقوع پیوست، امروز و پس از شکل گیری آتشبس بر اساس طرح ترامپ و آغاز مرحله تبادل اسرا سئوالات زیادی در مورد انگیزه شکل گیری و انجام این عملیات ، آثار منطقه ای و بین المللی آن وجود دارد که برای بررسی دقیق تر ابعاد آن با دکتر مسعود اسداللهی کارشناس ارشد منطقه غرب آسیا به گفتگو نشستیم.
ضمن تشکر از ایشان برای شرکت در این گفتگو به عنوان اولین سئوال بهتر است مروری سریع بر شرایط شکل گیری و تحولات دو سال گذشته داشته باشیم .
دکتر اسداللهی: با سلام و تشکر از فرصتی که فراهم شد ،با مروری بر تحولات دو سال گذشته در دنیا می توان گفت عملیات طوفان الاقصی نقطه عطفی در تحولات نه فقط فلسطین بلکه کل منطقه و بلکه دنیا به شمار می رود. بحث های بسیاری پیرامون این تحول بزرگ و تاثیر گذار در ابعاد مثبت و منفی در جریان است، بر این اساس قصد تکرار موضوعات مطرح شده را ندارم، اما با توجه به حساسیت موضوع به سه نکته که همچنان شبهه بر انگیز هستند می پردازیم. اول این که اساسا چرا حماس اقدام به عملیات طوفان الاقصی کرد؟ گاهی متاسفانه جواب هایی دور از واقعیت یا متناقض مطرح می شود که اقناع کننده نیست، گاهی حتی پیامدهای طوفان الاقصی به عنوان دلایل آن تبیین می شوند در حالی که این طور نبوده، دوم هم این که ایران و حتی حزب الله اعلام کردند که اطلاعی از انجام این عملیات نداشته و حتی بالاتر از آن خود حماس هم بخش سیاسی اش اطلاعی از این عملیات نداشته، این شبهه را ایجاد کرده که محور مقاومت چطور محوریست که یک عضوش عملیاتی با این حجم بی پایان از پیامدها انجام می دهد، بدون این که به بقیه اعضای مقاومت اطلاعی بدهد و یا مشورت و هماهنگی با آنها انجام بدهد و نکته سوم، با توجه به این که هیچ توازن قوایی بین نیروهای اطلاعاتی، نظامی و حتی رسانه ای و سیاسی حماس و دشمن اسرائیلی وجود ندارد آیا حماس که چنان ضربه بی سابقه و تاریخی ای را به اسرائیل وارد می آورد، به این مساله هم فکر کرده بود که دشمن در پاسخ، چنین جنگ ویرانگری را آغاز خواهد کرد، آیا مقاومت حساب سود و زیان خود را کرده بود؟ از دست دادن رهبران بزرگ، ویرانی گسترده غزه و شهادت نزدیک به ۷۰ هزار انسان بی گناه...
به نظر شما اساسا حماس چرا این عملیات را انجام داد؟
برای پاسخ به این سوال که چرا حماس عملیات طوفان الاقصی را در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ یا ۱۵ مهرماه ۱۴۰۲ انجام داد، باید به ۱۱ ماه قبل از آن باز گشت، در آبان ماه ۱۴۰۱ زمانی که ایران درگیر اغتشاشات ناشی از ماجرای مهسا امینی بود در درون رژیم صهیونیستی تحول مهمی اتفاق افتاد، آخرین انتخابات پارلمانی که اکثراً هم در این رژیم به صورت زودهنگام انجام میشود برگزار شد ولی این بار از حیث نتایج، بیسابقه بود. احزاب دینیِ افراطی و متعصب صهیونیستی قدرت بیسابقهای پیدا کرده و در انتخابات کرسیهایی را به دست آوردند که باعث شد با قدرت وارد دولت جدید به ریاست نتانیاهو بشوند. قبلاً هم ما شاهد بودیم که در بعضی از دولتهای اسرائیل احزاب دینی صهیونیستی حضور داشتند مثل حزب شاس و دیگر احزاب، اما معمولاً خیلی ضعیف بودند و وزارتخانههای غیر مهم به اینها داده میشد. اما در این انتخابات، دولت اسرائیل وزارتخانه های بسیار مهمی را در اختیار این احزاب قرار داد و دو افراط گرای شاخص، متعلق به این فرقه های دینی یعنی بن گویر و سموتریچ یکی به عنوان وزیر امنیت داخلی و دیگری هم به عنوان وزیر مالیه یا دارایی که بودجهبندی اسرائیل در اختیار این وزارتخانه است، تعیین شدند.
آیا ایران هم نسبت به تحولات داخلی اسراییل که با توضیحات شما بسیار مهم و تعیین کننده بوده، حساس شده بود؟
ایران با توجه به تحولات داخلی اش در آن زمان روی این موضوع چندان حساس نشده بود که ورود این احزاب به دولت اسرائیل و تسلط بر وزارتخانههای بسیار مهم به چه معناست و چه پیامدهایی خواهد داشت. اما گروههای مقاومت فلسطینی و حزبالله در لبنان با دقت و حساسیت بسیار بالا این مسئله را دنبال میکردند چون میدانستند چه تحولی رخ داده و این تحول چقدر میتواند خطرناک باشد. بحث اینکه چه طور چنین ائتلافی شکل گرفت خودش بحث مفصل و جدایی است اما اینجا به یک نکته باید اشاره کرد که این احزاب دینی بسیار بسیار افراطی دیدگاه خاصی دارند و معتقدند که پدران آنها هنگامی که این رژیم را در ۱۹۴۸ پایه گذاری کردند دچار یک اشتباه راهبردی شده اند و می گویند بنیانگذاران رژیم صهیونیستی فقط دو سوم ملت فلسطین را به ادعای خودشان آواره کرده و یک سوم دیگر را باقی گذاشتند، دچار این اشتباه راهبردی شده، در حالی که باید همه فلسطینیها را همان زمان اخراج میکردند. از دید این احزاب دینی افراط گرا،حالا همان یک سوم در غزه و در کرانه باختری مرتبا برای رژیم صهیونیستی معضل ایجاد می کنند. خوب شما دو سوم یک ملت را آواره کنید این خودش یک جنایت بزرگ و بی سابقه در طول تاریخ بشریت است ولی اینها حتی به این امر رضایت نداده و می گویند که ما در صدد اصلاح اشتباه پدران خود هستیم و منظورشان از اصلاح این اشتباه آن است که باید کل فلسطینیهای غزه اخراج بشوند به مصر و تمام فلسطینیهای ساکن کرانه باختری باید اخراج بشوند به اردن. نکته دیگری را که باید اضافه کرد و خیلی علنی هم گفته نمی شود آن است که فلسطینیانی که در مناطق ۱۹۴۸ زندگی میکنند و رسماً شهروند اسرائیل به شمار می روند و شناسنامه و گذرنامه اسرائیلی دارند و در انتخابات کنیست اسرائیل رأی می دهند و نمایندگان خاص خود را به پارلمان میفرستند، باید اخراج و به لبنان تبعید بشوند. این گروههای بسیار افراطی دینی رسماً اعلام میکنند که هدفشان تشکیل دولت خالص یهودی است و معتقدند که در اسرائیل باید فقط و فقط یهودیان زندگی کنند و نه تنها مسلمانان فلسطینی بلکه حتی مسیحیان فلسطینی هم باید از فلسطین اخراج بشوند. در حالیکه ما میدانیم که حضرت مسیح در فلسطین به دنیا آمده و در همین سرزمین مبعوث شده و کل زندگی خود را در همین منطقه فلسطین و شامات سپری کرده است اما این فرقه های افراطی می گویند، حتی یک مسیحی هم نباید در این منطقه باقی بماند. این دیدگاه بسیار خطرناک است، چون چندین میلیون نفر در غزه و کرانه باختری و مناطق ۱۹۴۸ هستند که به راحتی نمیپذیرند سرزمین تاریخی خود را که آبا و اجدادشان قرنهای متمادی در آن ساکن بودند، رها کرده و در اردوگاه ها آواره بشوند. زندگی بسیار رقت بار و بسیار سخت و همراه با محرومیت. چندین نسل در این اردوگاهها به دنیا آمده و مرده اند. بنابراین میمانند و از خود دفاع میکنند و در خانه کشته شدن را بهتر از آواره شدن در کشورهای همسایه می دانند. اما این احزاب بسیار متعصب صهیونیست خیلی علنی و شدید این ایده را دنبال میکنند و معتقدند که باید با جنگ این هدف را محقق کرد چراکه هیچکس حاضر نیست خانه و کاشانه خود را ترک کند و آواره بشود و معتقدند که جرقه اصلی جنگ تخریب مسجد الاقصی است. مسجد الاقصی از یک سو نماد اسلامی بودن فلسطین است و از سوی دیگر، مهمترین نماد دینی مسلمانان در فلسطین به شمار می رود. با نابودی بیت المقدس آن هویت اسلامی از بین خواهد رفت و در عین حال جنگ آغاز خواهد شد و امکان اخراج میلیونها فلسطینی چه مسیحی چه مسلمان فراهم می شود. چنان که گفته شد در سال ۱۴۰۱ در ایران این تحول با دقت دنبال نشد، اما گروههای مقاومت فلسطینی و در رأس آنها حماس و همچنین حزب الله در لبنان کاملا متوجه بودند که این دولت اگر با همین هدف کار را پیش ببرد به معنای آغاز جنگ های بی پایان در منطقه خواهد بود. لذا حماسیها از همان ابتدا هشدار دادند که مسجدالاقصی خط قرمز ماست، حزبالله هم رسماً اعلام کرده بود. آقا سید هم در یک سخنرانی اعلام کرد که "مسجدالاقصی خط قرمز ماست" و این به آن معناست که گروه های مقاومت در غیر موضوع مسجد الاقصی موضع دفاعی و پدافندی دارند اما در خصوص مسجد الاقصی موضع پدافندی فایدهای ندارد چون اگر مسجد الاقصی نابود بشود دیگر با هیچ جنگی باز نخواهد گشت بنا بر این اعلام کرده بودند که ما اگر احساس کنیم خطری حیاتی مسجد الاقصی را تهدید میکند آفندی عمل خواهیم کرد یعنی مبادرت به حمله می کنیم. این تهدیدها را اسرائیل جدی نمیگرفت چون نسبت به قدرت نظامی و اطلاعاتی و سیاسی رسانهای خود بیش از حد اطمینان داشت. در همین فضا بن گویر به عنوان وزیر امنیت داخلی اسرائیل از هفته اول شروع کارش، صهیونیستهای افراطی اسرائیل را روزهای شنبه در محوطه مسجد الاقصی جمع میکرد و دست به اقدامات تحریک کننده و خشونت آمیز علیه فلسطینیها و علیه خود مسجد الاقصی می زد. هر هفته هم تعدادشان بیشتر و نوع حملهها و حجمش افزایش پیدا میکرد. بن گویر اختیار تام به شهرک نشینان میداد که هر کاری خواستند انجام بدهند، آنها هم به فلسطین های حاضر در محوطه مسجد الاقصی حمله میکردند و مورد ضرب و شتم قرار می دادند یا به مسجد حمله میکردند و دست به تخریب می زدند. اما اگر فلسطینی ها میخواستند دفاع کنند بن گویر دستور بازداشت صادر می کرد. بین آبان ماه ۱۴۰۱ تا ۱۵ مهر ۱۴۰۲ بیش از ۱۱ ماه هر هفته این قصه ادامه داشت و میزانش افزایش پیدا می کرد.
اولویتهای اصلی در اهداف حماس را چطور دسته بندی می کنید؟
هدف اول حماس ممانعت از این طرح بسیار خطرناک اسرائیلی به خصوص موضوع تخریب مسجد الاقصی بود و اگر دقت کنید عنوان عملیات هم طوفان الاقصی است و خود این اسم کاملا گویاست که موضوع متمرکز بود بر خطری که به شدت مسجدالاقصی را تهدید میکرد و این خطر آغازگر جنگهای متعدد و بیپایانی میشد که معلوم نبود دیگر چه عواقبی از تهجیر و اخراج کل فلسطینیان در پی خواهد داشت. اما هدف دیگری هم به صورت غیر مستقیم اما جدی درکار بود؛ جلوگیری از روند پیش رونده عادی سازی روابط بین بعضی از کشورهای عربی و اسرائیل. قبل از طوفان الاقصی در دوره اول ریاست جمهوری ترامپ شاهد امضای توافق آبراهام بودیم و در دوره بایدن هم با وجود این که دموکرات ها تمایل نداشتند نام توافقنامه آبراهام مطرح باشد تا به اسم ترامپ تمام نشود ولی فشار شدیدی بر عربستان سعودی به عنوان رهبر معنوی کشورهای اهل سنت آوردند تا در چارچوب یک توافقنامه جدید روند عادی سازی با اسرائیل را پیش ببرد، اسرائیل را به رسمیت بشناسد و سفارتخانه افتتاح بشود. همان حالتی که در بحرین و امارات شاهدیم. این فشارها تاثیر خودش را هم داشت و چیزی نمانده بود که توافقنامه جدید بین اسرائیل و عربستان به امضاء برسد و در صورتی که عربستان چنین توافقی را امضا میکرد بقیه کشورهای اسلامی اهل سنت یکی پس از دیگری به این عادیسازی میپیوستند چراکه عربستان به عنوان خادم الحرمین و بزرگ کشورهای اسلامی و مرکز دنیای اسلام از دید آنها مسیر عادی سازی را طی کرده و دیگر دلیلی ندارد که بقیه از آن ممانعت کنند، بنابراین وضعیت بسیار بسیار خطرناک میشد از یک طرف خطر این گروههای دینی بسیار متعصب و افراطی یهودی در اسرائیل و از طرف دیگر همراهی بسیاری از کشورهای اسلامی با اسرائیل! طوفان الاقصی می توانست همزمان هم چهره واقعی گروه های افراطی را برای دنیا به نمایش بگذارد و هم مانع از ادامه روند عادی سازی روابط کشورهای اسلامی با اسرائیل بشود. در حالی که روند عادی سازی می توانست تا حذف هر گونه حمایتی از طرف کشورهای اهل سنت از گروه های مقاوم فلسطینی مانند حماس پیش برود و به نابودی آنها منجر بشود و این یعنی نابودی آرمان فلسطین! در اینجا ذکر این نکته لازم است که در جوامع شیعی به نظر می رسد بعد از کعبه ی شریف و مدینه ی منوره، عتبات مقدسه اهل بیت سلام الله علیهم چه در عراق و چه در ایران بیشترین اهمیت را دارند و تا حد زیادی اهمیت مسجد الاقصی مغفول مانده است -امری که اشغال مسجدالاقصی و عدم دسترسی زیارتی مسلمانان در آن بی تاثیر نبوده است- در حالی که در سوره اسراء آیه صریحی در خصوص شب معراج پیامبر صلوات الله علیه میفرماید: "سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ" و در آن خداوند اشاره می کند که پیامبرش را شبانه از مسجدالحرام در مکه (یعنی پیش از مهاجرت به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی)، در همان مراحل اولیه بعثت به مسجد الاقصی و از آنجا به معراج می برند... در این آیه شریفه میفرمایند "بارکنا حوله" یعنی این سرزمین، خودش و پیرامونش همه مبارکاند، مقدساند، حرم قدسی هستند و اهمیتشان کمتر از حرم اهل بیت علیهم السلام نیست... به این ترتیب قدس و مسجدالاقصی به تاکید قرآن کریم برای کلیه مسلمانان در بالاترین درجات تقدس و اهمیت قرار دارند...
به هر حال این سئوال جدی در مورد چرایی عدم هماهنگی حماس با ایران و حزب الله برای انجام این عملیات همچنان باقی است
در خصوص سؤال دوم که چرا حماس به عنوان عضوی از محور مقاومت با دیگر اعضای این محور یعنی با ایران یا حزب الله مشورتی نکرده یا اطلاع نداده بود که قرار است چنین عملیاتی انجام بشود در حالی که هم خود عملیات، عملیات بزرگی است و هم پیامدهای عجیب و غریب و گسترده ای دارد! باید گفت محور مقاومت تا این لحظه یک پیمان نظامی مکتوب مدون روی کاغذ با مشخصات واضحی که تعریفی از محور مقاومت بدست بدهد، یا روشن کند اعضایش چه گروههایی هستند و چگونه میشود در آن عضو شد و عضویت در آن چه مزایایی دارد، چه حقوقی و چه وظایف و الزاماتی، نیست. محور مقاومت چنین پیمانی نیست! اگه بخواهیم با ناتو مقایسهاش کنیم ناتو یک پیمان مدون مکتوب است. مکانیزم روشنی دارد. اگر کشوری بخواهد عضو جدید ناتو باشد، معلوم است باید چه روندی را طی کند و بعد از عضویت چه حقوقی دارد و چه الزامات و تعهداتی را باید انجام بدهد. به عنوان مثال در پیمان ناتو این اصل وجود دارد که اگر یکی از اعضای پیمان ناتو مورد حمله کشوری خارج از پیمان، قرار بگیرد بقیه اعضا ناتو موظفند -نه مخیر- که به نفع آن عضو به صورت مستقیم وارد جنگ بشوند و کل ناتو باید به صحنه بیاید و وارد جنگ بشود. در ماجرای اوکراین شاهد بودیم با وجود این که اوکراین هنوز عضو ناتو نیست، بعد از حمله روسیه مورد حمایت ناتو قرار گرفته، هرچند این حمایت عمدهاش لوجستیکی و تسلیحاتی بوده ولی در عین حال هیچ عضو ناتو موظف نیست که به نفع اوکراین مستقیماً ارتش خود را برای جنگ با روسیه درگیر کند. محور مقاومت به هیچ رو چنین پیمانی نیست ما در حال حاضر هیچ متن مکتوبی نداریم که محور مقاومت را تعریف کند یا در مورد اعضاء مشخصه یا محدودیتی بدست بدهد. به عنوان عضو، گروه های مقاومت فلسطینی، حزب الله لبنان، بعدها حشد شعبی، دولت سوریه و یمنیها عملاً به این محور مقاومت پیوستند. اما محور مقاومت تا این لحظه تنها یک تفاهم نظامی مشترک شفاهی است، نه کتبی و مدون روی کاغذ! در این تفاهم نظامی مشترک شفاهی ایران به گروه های مقاومت گفته است که شما هر کدامتان یک آرمان مقدس حق طلبانه، عدالت خواهانه دارید، ایران بر اساس هویت انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و قانون اساسی جمهوری اسلامی، خود را موظف میداند از شما حمایت و پشتیبانی کند. محتوای محور مقاومت این است. محور مقاومت به طور عمده اعضایی دارد که در گام اول بیشتر از حمایت جمهوری اسلامی برخوردار میشدند اما در گامهای بعدی خودشان از همدیگر حمایت کردند، ولی هیچ نوع اجبار و وظیفهای در کار نبوده است. یعنی ایران به گروه مقاومت تعهد نداده است که اگر شما در مسیر مبارزاتتان وارد جنگهایی مثل طوفان الاقصی شدید من مستقیماً به نفع شما وارد جنگ شوم، هیچ تعهدی وجود ندارد، نه از طرف ایران، نه از طرف گروههای عضو مقاومت! هیچ کدام چنین تعهدی را نسبت به همدیگر ندارند. تعهد مکتوبی وجود ندارد که حالا بگویند چرا انجام نشده و هیچ نوع وظیفه و تعهداتی هم برای عضوی تعیین نشده که به عنوان مثال اگر عضوی از محور مقاومت خواست کاری انجام بدهد باید به بقیه اطلاع بدهد! چنین چیزی وجود ندارد. پس الزامی در کار نیست. یک تفاهم شفاهی است که هر گروهی آرمان خود را دنبال میکند، گروه های فلسطینی میخواهند فلسطین را آزاد کنند، حزبالله لبنان به دنبال آزادسازی جنوب لبنان بود که موفق شد، بعد هم در مقابل تجاوزات مستمر اسرائیل میخواست از لبنان حمایت کند، حشد الشعبی برای مقابله با داعش و تکفیری ها در عراق درست شد، سوریه درگیر شد با یک جنگ خانمان سوز تکفیری! و به ملت مظلوم یمن یک جنگ هشت ساله تحمیل شد! در تمام این شرایط، ایران تنها داعیه حمایت و پشتیبانی داشته! پشتیبانی یعنی چه؟ یعنی سلاحی که دارم در اختیار شما می گذارم که قدرت نظامی شما تقویت بشود. آموزش بخواهید یا مشورت های مستشاری بخواهید در اختیارتان می گذارم، اما اینکه ایران به نفع یکی بیاید، یا بقیه باید وارد جنگ بشوند، یا دیگران به نفع من وارد جنگ بشوند، چنین تعهدی اصلاً وجود ندارد، بنابراین کسی هم گله ای نمیکند. به عنوان مثال در سال ۲۰۰۶ وقتی حزبالله اقدام به اسیر گیری از نظامیان رژیم صهیونیستی کرد؛ ابتدا که به حماس و گروههای مقاومت و بقیه اعضای محور مقاومت هیچ اطلاعی نداد بعد هم این گروهها گله نکردند که چرا اطلاع ندادی و دوم اینکه توقع هم نداشت که حماس و گروههای مقاومت فلسطینی در غزه به نفع او وارد جنگ بشوند. نه چنین توقعی داشت و نه گله کرد، اصولا چنین تعهدی بین اعضای مقاومت وجود ندارد. در سال ۲۰۰۵ اسرائیلیها نوار غزه را ترک کردند اما محاصره بسیار سختی باقی ماند، در طول این ۲۰ سال ۵ بار جنگ انجام شده و این جنگ اخیر، جنگ ششم است، در آن پنج جنگ قبلی حزب الله وارد جنگ نشد. چون چنین تعهدی وجود نداشت. سردار سلیمانی رضوان الله تعالی علیه وقتی که تصمیم گرفت در جنگ سوریه مستشاران نظامی سپاه را به منطقه اعزام کند به حماس خبر نداد که ایران قصد دارد چنین کاری انجام دهد، یا نظر و مشورت آنها را نخواست، با این که رهبری حماس یعنی آقای خالد مشعل همان زمان در دمشق بود. یک تصمیم حاکمیتی در جمهوری اسلامی ایران گرفته شده بود و سپهبد شهید ما آقای حاج قاسم سلیمانی در راستای آن تصمیمات حاکمیتی ایرانی عمل کرد. حماس هم مثل بقیه بعداً از طریق رسانهها متوجه شد که مستشاران نظامی ایران آمده اند، ولی اعتراضی نکرد که چرا قبلاً به ما خبر ندادید!. حزب الله از روز ۸ اکتبر یعنی یک روز بعد از شروع طوفان الاقصی مستقیم وارد جنگ شد، یعنی خودش با اسرائیل به نفع غزه درگیر شد اما این تصمیم یک تصمیم داوطلبانه بود، خودش تصمیم گرفت وارد بشود و اجبار قانونی نداشت، یمنیها که با این قدرت و عظمت در جنگ وارد شدند، هیچ اجباری نداشتند اصلاً خودشان ۸ سال درگیر جنگ تحمیلی بودند و نه تنها اجبار قانونی نداشتند، تازه هیچکس هم توقع هم نداشت، اما یمن با قدرت وارد شد. اینها همه داوطلبانه بوده و هیچ نوع اجباری در کار نیست. مقامات ما هم به این مساله اشاره کردند، آقا سید رضوان الله تعالی علیه، هم در سخنرانی اولیهاش بعد از طوفان الاقصی اشاره کرد؛ گفت ما اطلاعی نداشتیم، حماس به ما اطلاع نداده بود و ایشان آدم صادقی بود، گفت اتفاقا خوب شده خبر ندادند چون بالاخره وقتی که شما به اطراف متعددی خبر بدهید، مطلب لو می رود و بعدها معلوم شد که چقدر امکان جاسوسی و لو رفتن اطلاعات وجود دارد. بنابراین اگر حماس گفته بود بالاخره خبر از جایی درز پیدا می کرد و اسرائیلیها مطلع می شدند. آقا سید گفت اتفاقا خوب کاری کردند که نگفتند. مشکل دیگری هم وجود داشت که در صورت اطلاع ایران و حزب الله، بلافاصله در آن عملیات روانی که علیه حماس و گروه های مقاومت فلسطینی در جهان عرب اجرا می شود می خواستند بگویند که "ببینید حماس مزدور ایران است و دارد دستورات ایران را اجرا میکند" و "ایران گفته حمله کن و حماس حمله کرده" چنین تهمت هایی را میزنند که بگویند این گروهها گروههای مقاومت نیستند بلکه مزدور و نیروهای نیابتی هستند، بنابراین میگفتند خطر اصلی ایران است، این اتهام را همین الان هم می زنند با اینکه همه میدانند حماس خودش مستقیماً تصمیم گرفته و مستقلاً عمل کرده است. بنابراین در واقع هم نباید میگفت به خاطر اینکه نه اجباری داشت و نه مصلحت در این بود، نه مصلحت حفاظتی نه مصلحت سیاسی رسانهای! در حالی که اگر به فرض هماهنگی یا اطلاعی صورت گرفته بود امروز با شدت بیشتری میگفتند ببینید این دستور ایران بوده و تقصیر ایران است، ایران حماس را مجبور کرده که این عملیات را انجام بدهد و این همه ویرانی و خسارت و شهید تقصیر ایرانیهاست! و رهبری حماس مسئول است که چرا این تصمیم را اجرا کرده است! الان چنین حرفی را نمی شود گفت. حضرت آقا در اولین سخنرانی بعد از شنبه پانزدهم مهرماه ۱۴۰۲ در روز سه شنبه، فرمودند که ما در جریان نبودیم، ما پشتیبانی میکنیم از اینها، اینها خودشان تصمیم میگیرند، گروههای مستقل هستند و بهتر از هر کسی شرایط خودشان را میدانند، بنابراین تصمیمی که گرفتند، تایید میکنیم ... الان یک نفر نمیتواند محور مقاومت و جمهوری اسلامی را متهم کند که "آقا شما دستور دادید" چون همه میدانند که چنین چیزی نیست. بنابراین کسانی که اشکال میگیرند اولاً ماهیت محور مقاومت را نمیشناسند ثانیا در واقع برخی از اینها به دنبال بهانه جویی اند. نوعی عملیات روانی که علیه محور مقاومت انجام میشود و هر کاری بکنید، به دنبال اشکال تراشی هستند...
پس حمایت ایران از دیگر اعضای محور مقاومت حضور در یک میدان عملیاتی در مقابل اسرائیل به شمار نمی رود؟
اینجا باید نکتهی دیگری را توضیح داد؛ اصطلاح جدیدی که بعد از عملیات طوفان الاقصی باب شده است؛ به نام "وحدت ساحات" یا "وحدت الساحات" که به معنای "وحدت میدانهای عملیاتی" است. ما چند میدان عملیاتی علیه رژیم صهیونیستی داریم یکی غزه است، یکی کرانه باختری است، لبنان است، در عراق برخی از گروههای حشد شعبی، در سوریه بود، نه به عنوان دولت سوریه، ولی به عنوان امکانی که در سوریه وجود داشت از آنجا به اسرائیل حمله میشد در جولان و یکی هم که حضور پرقدرت یمنیها که تا این لحظه هم ادامه دارد، چیزی که در واقع اصطلاح "وحدت الساحات" را برایش به کار می برند با معنای آن انطباق دقیقی ندارد. وحدت الساحات مفهومی همانند جریان پیمان ناتو دارد، یعنی این صحنههای عملیاتی با هم ارتباط کامل داشته باشند. اگر به یکی حمله شد بقیه موظف باشند به نفع عضو دیگر وارد جنگ بشوند. معنای "وحدت الساحات" به صورت مستقیم پیمانی روشن و مدون است، مثل ناتو نه ورود داوطلبانه! ورود داوطلبانه یک گام رو به جلو برای تحقق "وحدت ساحات" است اما خودش وحدت نیست! وحدت الساحات الزاماتی دارد که در روابط داوطلبانه اعضای محور مقاومت مطرح نیست.
پس تقابل ایران و اسرائیل به دلیل همراهی ایران با لبنان و غزه در این دو سال نیست؟
ایران در این دو سال، سه بار با اسرائیل درگیر شده است. یکی در عملیات وعده صادق ۱ دوم عملیات وعده صادق ۲ و سوم جنگ ۱۲ روزه که از آن به عنوان عملیات وعده صادق ۳ یاد می شود. در هر سه مورد ما موقعی حمله کردیم که مورد حمله مستقیم اسرائیل قرار گرفتیم. بار اول موقعی بود که به بخش کنسولی سفارتمان در دمشق حمله شد، که سردار زاهدی و همراهانش به شهادت رسیدند و ما به حملهای که علیه خودمان انجام شده بود پاسخ دادیم. عملیات وعده صادق ۲ پاسخ دیر هنگامی به ترور شهید اسماعیل هنیه در تهران بود که بعد از شهادت شهید عزیز سید حسن نصرالله انجام شد و عملیات وعده صادق۳ که همان جنگ ۱۲ روزه است، جواب ایران به شروع جنگ تحمیلی اسرائیل علیه ایران در ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ و شهادت سرداران نظامی عالی رتبه و دانشمندان هسته ای بود. اما تا این لحظه هنوز به صورت مستقیم وارد جنگ با اسرائیل نشدیم که بخواهیم از حماس یا از جنبشهای مقاومت فلسطینی حمایت کنیم! ما تنها سه بار درگیر شدیم و هر سه بار وقتی بوده که خودمان مستقیم مورد هدف قرار گرفته ایم. بنابراین دوستان عزیز نظامی یا سیاسی که سخنرانی میکنند باید دقت کنند؛ وقتی می گویند وحدت الساحات محقق شده یعنی اینکه ایران باید مستقیم به نفع حماس وارد جنگ بشود. در حالی که الان چنین الزام و اجباری نیست. بنابراین هنوز وحدت الساحات محقق نشده، هرچند ما یک گام بزرگ به سمت آن جلو رفته ایم!
اما حماس که سالها با اسرائیل جنگیده و می دانست که اگر عملیاتی در حجم طوفان الاقصی انجام دهد، پاسخ اسرائیل پاسخی ویرانگر خواهد بود، به ویژه که امر در جنگ ۳۳ روزه در لبنان تجربه شده بود، چرا چنین کار مخاطره ای را به جان خرید؟
عده ای این شبهه را مطرح میکنند که این تصمیم، اشتباهی وحشتناک بوده هم از نظر شهادت رهبران اصلی مقاومت، چه در فلسطین چه در لبنان و حتی در ایران که شخصیت های بزرگی به شهادت رسیدند و هم از نظر حجم ویرانگری که اتفاق افتاده و حجم شهادت مردم! پس تصمیم اشتباهی گرفته شده! در پاسخ به این مساله باید موضوع جنگ نامتقارن را مطرح کرد و من معتقدم که اگر کسی میخواهد بداند که چرا حماس یا گروههای مقاومت به این صورت وارد جنگ میشوند که خودشان هم لطمه زیادی میبینند باید جنگ نامتقارن و مشخصات آن را به درستی مطالعه کنند. در جنگ نامتقارن که از اسمش هم پیداست دو طرفی با هم درگیر میشوند که اصلاً بینشان توازن قوا وجود ندارد. نمی توان مقارنه یا مقایسه کرد. یک طرف فوق العاده از نظر نظامی و اطلاعاتی قویست طرف دیگر یک گروه مقاومت، آن طرف یک ارتش تا دندان مسلح با حمایتهای بیحد و حصر از جهان غرب، این گروه فلسطینی یا گروههای فلسطینی که امکاناتشان خیلی محدود است و در یک جنگ نابرابر قرار دارند. به این وضعیت می گویند جنگ نامتقارن! در جنگهای نامتقارن همیشه در طول تاریخ به خصوص تاریخ معاصر، گروه کوچکتر همواره تلفاتش خیلی بالاست، خیلی شهید می دهد، خیلی از به خصوص رهبرانش را از دست می دهد چون توازن قوا وجود ندارد. طرف قویتر از نظر نظامی میتواند دسترسی پیدا کند، کشف کند، محل رهبران را بمباران کند، موشک بزند، عملیات تخریب انجام بدهد، اما این امکانات در اختیار گروه مقاومت نیست بنابراین شهید می دهد! در جنگهای نامتقارن گروه کوچکتر ویرانی بسیار سنگینی را تحمل میکند، چون باز هم توازن قوای وجود ندارد، در حالی که طرف مقابل یک قدرت ویرانگری است که می تواند بسیاری از مردم طرفدار گروه مقاومت را به شهادت برساند. این جنگ نامتقارن است. اما بحث این است که اگر وضع این طور است پس چرا این گروههای مقاومت در این جنگها وارد می شوند و بعد چه نتیجه ای می گیرند؟ در طول تاریخ ثابت شده در جنگهای نامتقارن اگر گروه کوچکتر و آن مردمی که از آن حمایت میکنند صبر و استقامت و پایداری از خودشان نشان بدهند همواره گروه کوچکتر برنده است و آن گروه بزرگتر است که شکست میخورد و این جزء عجایب جنگ نا متقارن است.
آیا نمونه هایی از جنگ نا متقارن در تاریخ معاصر قابل مطالعه هست؟
حالا چهار نمونه مشخص را من توضیح می دهم که در تاریخ معاصر اتفاق افتاده است هرچند در طول تاریخ جنگ های نامتقارن همیشه وجود داشته اند! اول جنگ ویتنام! در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی آمریکا به کشور ویتنام نیروی نظامی بسیاری اعزام کرد. یعنی در جنگی که بین ویتنام جنوبی و ویتنام شمالی با گروه چریکی ویتکنگها وجود داشت ارتش آمریکا ۵۰۰ هزار نفر نیرو برد و تمام امکانات پیشرفته که تا آن زمان وجود داشت به کار گرفت و ۱۵ سال هم جنگید بسیاری از رهبران و آدمهای اصلی و غیر اصلی ویتکنگ ها کشته شدند، مردم عادی قتل عام شدند، جنایتهای بزرگی ایجاد شد، که در آن زمان خیلی سروصدا کرد، به خصوص کاربرد بمبهای ناپالم که به دلیل آتش سوزی های گسترده و خطراتی که برای غیر نظامیان دارد نوعی بمب ممنوعه است. برتری هوایی هم داشتند و خیلی چیزهای دیگر اما نتیجه چه شد؟ بعد از ۱۵ سال این آمریکا بود که شکست خورد و مفتضحانه از ویتنام جنوبی خارج شد و ویتنام دوباره متحد شد. سوال اینجاست چطور یک گروه کوچک به نام ویت کنگها موفق شدند آمریکا را که ابرقدرت دوران جنگ سرد و نظام دوقطبی بود از پا درآورده و وادار به بازگشت کنند...
نمونه دوم مربوط است به اواخر دهه ۷۰ میلادی، وقتی که ارتش سرخ شوروی به افغانستان حمله و آن را اشغال کرد، یک دولت کمونیستی هم با حمایت مستقیم ارتش شوروی حاکم شدند. چیزی حدود ۱۰ سال ارتش شوروی در افغانستان باقی ماند، افغانستانی که یک جامعه بسیار ابتدایی از نظر صنعتی و پیشرفت علمی بود و اقتصاد ضعیفی از ناحیه کشاورزی داشت و در مقابل یک ابرقدرت بزرگ نظامی به نام شوروی قرار گرفته بود. مردم 10 سال جنگیدند، چقدر شهید دادند، چقدر از رهبرانشان شهید شدند، اما در نهایت ما شاهد شکست ارتش شوروی در افغانستان بودیم و ارتش سرخ شوروی ذلیلانه از افغانستان رفت! و در واقع تیر خلاص به اتحاد جماهیر شوروی، شکست ارتشش در افغانستان بود. سوال اینجاست با آن همه قدرت با آن همه توانایی ارتش شوروی که مثل آمریکایی ها در ویتنام جنایت زیادی در افغانستان کرد، پس چرا در نهایت شکست خورد؟
نمونه سوم در لبنان است؛ در سال ۱۹۸۲ میلادی اسرائیل حمله کرد و تا پایتخت لبنان پیش آمد، پایتخت را هم گرفت، یک رئیس جمهور دست نشانده هم آوردند و از دید خودشان همه چیز تمام شد، اما یکباره مقاومت جدیدی در لبنان شکل گرفت که ۱۸ سال مبارزه کرد، مبارزه را هم از صفر شروع کرد، از ضربههای بسیار عادی شروع کرد، اسرائیل هم با تمام قدرت نظامیش در لبنان بود و جنایت میکرد، هر چند وقت یک بار جنگهای متعدد، بمبارانها و ویرانگری داشت، اما بعد از ۱۸ سال این اسرائیل بود که شکست خورد و شکستی که در طول تاریخش تا آن زمان اصلاً سابقه نداشت و مجبور شد از خاک لبنان بیرون برود. باز این سوال مطرح است چطور حزب الله که آن زمان حتی توان اکنونش را نداشت و بالاترین سلاحش موشکی با برد محدود و بی دقت بود توانست از پس اسرائیل بربیاید؟
نمونه چهارم از جنگهای نامتقارن معاصر باز هم در افغانستان بود بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر کل ناتو و نه فقط آمریکا، حمله کرد به افغانستان و دولت اول طالبان را سرنگون کرد و نظام جدیدی را در افغانستان سر کار آورد. طالبان تا مدت ها از بین رفته محسوب میشد. ۲۰ سال ناتو در افغانستان برای تثبیت وضعیت باقی ماند، اما بعد از ۲۰ سال ما در سال ۱۴۰۰ هجری شمسی ۲۰۲۱ شاهد خروج عجیب ارتش آمریکا از افغانستان بودیم و تصاویر عده ای که آویزان شده بودند به هواپیمای آمریکایی که شاید بتوانند خودشان را مثلاً نجات بدهند. سوال اینجاست؛ ناتو همین الان مهمترین و قویترین پیمان نظامی موجود در دنیاست، با کشورهای متعدد، با قدرتهای بسیار زیاد، چگونه این پیمان آن گونه در افغانستان شکست خورد و طالبانی که همه فکر میکردند کلاً از بین رفته، دوباره به قدرت بازگشت و دوره دوم حکومتش آغاز کرد؟
اگر کسی بخواهد ظاهری قضاوت کند به هیچ وجه محاسبات با هم جور در نمی آید، قدرتهای بسیار بزرگ رفتند، اشغال کردند و بعد اینطور با شکست مجبور به بازگشت شدند...
حتی یک مورد پنجمی را هم میتوانیم مثال بزنیم در سال ۲۰۰۳ وقتی که دوباره آمریکا و تعدادی از هم پیمانانش به عراق حمله و حکومت و نظام صدام را سرنگون و عراق را اشغال کردند از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ یعنی حدود ۸ سال مقاومتی در عراق شکل گرفت که ضربههای بسیار کاری به آمریکا و همپیمانانش به خصوص خود آمریکاییها وارد کردند، به نحوی که اوباما اصلاً با شعار خروج نیروهای آمریکایی از عراق و افغانستان در انتخابات پیروز شد و وقتی که رئیس جمهور شد نهایتاً در پایان سال ۲۰۱۱ بالاخره عمده ۱۵۰ هزار نیروی نظامی آمریکایی را از منطقه خارج کرد و این شکست برای آمریکا ثبت شد.
منطق این شکست و آن پیروزی چیست؟ طرف مقابل ویرانی بسیار سنگینی را تحمل میکند، رهبرانش را از دست می دهد، مردم طرفدارش خیلی شهید می دهند، ولی در نهایت پیروز می شود!
منطق در جنگ نامتقارن است. جنگ نامتقارن جنگ یک گروه کوچک با یک گروه بزرگ است. گروه بزرگ معمولاً ارتش کلاسیک دارد اما، گروه کوچک با این ارتش کلاسیک در واقع راهبرد نظامیش راهبرد جنگ چریکی و جنگ شهریست. در جنگ چریکی و جنگ شهری ارتش کلاسیک خیلی آسیب پذیر می شود، چون ارتشهای کلاسیک در جنگ با ارتشهای کلاسیک می توانند به درستی هماوردی کنند و اگر تفاوت قدرت زیاد باشد پیروز بشوند، اما وقتی با گروهی می جنگد که این گروه جنگ چریکی می کند، جنگ شهری می کند، اصلا حضور یونیفورم پوش علنی ندارد پایگاهش معلوم نیست کجاست و بعد هم معلوم نیست این گروه کوچک چه زمانی حمله میکند و از کدام نقطه حمله می کند یعنی به نحوی اقدام میکند که تعیین زمان و مکان برای حمله دست خودش است، چون برای آن ارتش کلاسیک تاریخ و مکان و حجم اقدامات بعدی گروه کوچک معلوم نیست باید همواره در حالت آماده باش باشد. اینجا یک اتفاقی می افتد، جنگ تبدیل می شود به جنگ فرسایشی! یعنی گروه کوچک با عملیات های محدود و کوچک خود آن ارتش بزرگ را فرسودهاش میکند، چون هر ارتش کلاسیکی که به صورت طولانی در آماده باش باشد فرسوده می شود. بنابراین رهبران نظامی هوشمند می دانند که اگر در مدت طولانی نیروی مسلح در حالت آماده باش باشند فرسوده خواهند شد. نه به این معنا که سلاح اش زنگ میزند یا از بین می رود، بلکه با وجود همه امکانات، فرسوده می شود یعنی اراده ادامه جنگ را از دست می دهد. همان ارتش کلاسیک بزرگ که قدرتش صدها برابر بیشتر از گروه کوچک است وقتی جنگ فرسایشی و طولانی شد، اراده جنگ را از دست می دهد و به این باور می رسد که این جنگ فایده ای ندارد. یک نفر را میکشد، ۱۰ نفر جایش را می گیرد. هرقدر میزند و هرقدر نابود میکند باز هم میبیند که هم مردم از گروه های مقاومت حمایت میکنند و هم اینکه مرتب عملیات ادامه دارد. این است که ارتش کلاسیک در جایی به این نتیجه میرسد که تنها راه، پایان دادن به جنگ است و باید از کشوری که اشغال کرده خارج بشود. چون هیچ افقی برای پیروزی وجود نخواهد داشت. اینجاست که آن گروه کوچک برنده میشود به رغم اینکه توازن قوا وجود ندارد. در جنگهای نامتقارن همواره گروه کوچک برنده است، اما برای این پیروزی تلفات زیادی می دهد، ویرانی زیادی را متحمل میشود، اما پیروز می شود. جنگ غزه هم یکی از نمونههای بارز جنگ نامتقارن است با همان منطق. اسرائیل از نظر نظامی و اطلاعاتی و سیاسی و رسانهای تفوق و برتری کامل و بلامنازع دارد. اصلاً قابل مقایسه و قابل مقارنه با فلسطین نیستند. اما شما میبینید که دو سال گذشت و ارتش اسرائیل به رغم آنکه آمده و نوار غزه را بار دیگر اشغال کرده اما نتواسته کار را یکسره کند. از ابتدا اعلام کرده بودند ما به دنبال نابودی حماس هستیم در حالی که نهایتا باز هم برای آتش بس مجبور شدند حماس را سر میز مذاکرات مقابل خود ببینند و به این نتیجه رسیدند که نابودی حماس امکان پذیر نیست. گفتند ما اجازه نمیدهیم حکومت حماس بر غزه ادامه پیدا کند، در این دو سال معلوم شد آنهم محقق نمی شود و سلطه حماس از بین بردنی نیست. اینجاست که در واقع اگر بخواهیم جنگ غزه را قضاوت کنیم نباید فقط به تلفات و شهدای بزرگ مقاومت و ویرانیهایی که ایجاد شده بپردازیم بعد بگوییم تصمیم حماس اشتباه بوده! نه ما این نمونههای تاریخی را که برشمردیم؛ ویتنام ۱۵ سال افغانستان ۱۰ سال علیه شوروی، لبنان ۱۸ سال و بار دیگر افغانستان ۲۰ سال علیه ناتو جنگیدند ولی بعد پیروز شدند، برای روشن شدن منطق جنگ های نامتقارن بود. عده ای نشسته اند در یک جای گرم و بعد با ژست روشنفکری متهم می کنند که حماس اقدام نسنجیده انجام داده! در واقع نشان می دهند که اصلا آشنایی با منطق جنگ نامتقارن و با تاریخ این جنگها به خصوص در دوران معاصر ندارند. اگر ما بخوایم غزه را قضاوت کنیم ، باید با منطق، با شناخت دقیق از جنگ نامتقارن و معیارهای پیروزی در آن و چگونگی و ملاکهای شکست گروه بزرگتر، قضاوت کنیم. این روزها، جدا از این که آتش بس فعلی چه نتیجه ای داشته باشد، چهره ی متبسم و پیروزمند مردم غزه و شادمانی آنها پیروز جنگ را معرفی می کند...
فیلم کامل این مصاحبه را در این لینک مشاهده کنید