نورنیوز-گروه بین الملل: او یکی از آخرین پزشکانی بود که در شمال غزه باقی مانده بود. از ابتدای جنگ، بیمارستان اندونزیایی برای هزاران غیرنظامی و مجروح، آخرین پناهگاه بود؛ و او، نماد پایداری آرام در دل فاجعه.
روزنامه L.A. Times در گزارشی به نقل از عصام نبهان، سرپرست پرستاری بیمارستان، نوشت: «دکتر سلطان حتی یک روز هم بیمارستان را ترک نکرد. حتی وقتی خطر بمباران مستقیم بود. میگفت اگر من نمانم، چه کسی بماند؟»
اما در یکی از حملات اخیر، وقتی بالاخره برای شبی کوتاه به خانه برگشت ــ شاید برای اولین بار از آغاز جنگ ــ موشکهای اسرائیلی به همان ساختمان اصابت کردند. او، همسرش، دخترش و دامادش، همه در دم کشته شدند.
به نوشته روزنامه، پیکرها تکهتکه به بیمارستان شفا رسید. نه لباسی، نه صورتی، فقط بقایای انسانی که همکارانش بهسختی توانستند شناسایی کنند.
نبهان گفت: «غزه، مرد بزرگی را از دست داد. دکتری که حتی یک لحظه پشتش را به بیماران نکرد. او تا آخر ماند، بدون محافظ، بدون سلاح، با روپوش سفید.»
مرگ در غزه خبر تازهای نیست. اما مرگ کسانی چون دکتر سلطان، از جنس دیگریست. مرگِ امید است، مرگِ کسی که نخواست حتی یک نفر را بیپزشک بگذارد. مرگ کسی که معتقد بود حتی اگر بیمارستان محاصره شده، حتی اگر همه رفتهاند، یک پزشک باید بماند.
حالا، در آمار بیروح کشتهشدگان، او هم یک عدد شده. اما در خاطر بیماران، همکاران، و پروندههای پزشکی نیمهکارهای که در کشوی میز کارش ماندهاند، دکتر سلطان یک خاطره است. یک قهرمان. یک وجدان زنده در قلب ویرانشدهی غزه.
او میتوانست برود. اما نرفت. و همین، شاید بزرگترین کاری بود که یک انسان میتوانست انجام دهد.