نورنیوز-گروه بین الملل: اندیشکده ونزوئلایی «میسیون بردد» عنوان کرد «از دیدگاه بخش بزرگی از جهان که خواهان پایان هژمونی آمریکا هستند، شاید «ترامپ» همان عاملی باشد که ما به آن نیاز داریم و با بازتولید تضادهای استراتژیک، روششناختی و حتی فلسفی در محور آنگلو_غربی، سهم عظیمی در افول آمریکا دارد».
اندیشکده ونزوئلایی «میسیون بردد» (misionverdad) در یادداشتی با عنوان «ترامپی که به آن نیاز داریم» (El Trump que necesitamos) آورده است: اگرچه مدت زیادی از روی کار آمدن دولت جدید «دونالد ترامپ» (رئیسجمهوری آمریکا) نمیگذرد، اما به دلیل آبشار تصمیمها و حوادث ناشی از اقدامات کاخ سفید، این مدت ماهها یا سالها به نظر میرسد.
این یک تعارف یا کنایه به کارآمدی این سرمایهدار نیست، بلکه اشارهای است به دولتی که با بمباران اقدامات چند جهتی فضای تصمیمگیری، سیاست و افکار عمومی را بیش از حد اشباع کرده است.
تحمیل، عقبنشینی، اعمال دوباره و تعلیق مجدد تعرفهها بر مکزیک و کانادا، اعمال تعرفه بر محصولات چینی و تهدید به اقدامات جنگ تجاری علیه اروپا، تصاحب گرینلند «به هر روش ممکن»، ضمیمه کردن کانادا و تغییر نام خلیج مکزیک به «خلیج آمریکا» برخی از سیاستهای مخرب ترامپ است که میتوان آنها را به عنوان یک گره انتقادی بینالمللی در نظر گرفت.
اوکراین را نباید فراموش کرد؛ ترامپ قصد دارد با تحمیل توافقی برای دستیابی به مواد معدنی و خاکی کمیاب اوکراین، رقابت واشنگتن در عرصه فناوریهای جدید در سالهای آینده را تضمین کند.
سیاست بینالمللی ترسیمشده از سوی واشنگتن، مجموعهای از اقدامات متناقض، اعمال فشار مداوم و تصمیمهایی غیرقابل پیشبینی را در بر میگیردو اما ونزوئلا؛ فرستادن «ریچارد گرنل» (نماینده ترامپ) برای دیدار با «نیکلاس مادورو» رئیسجمهوری ونزوئلا در یک تنشزدایی آشکار و سپس لغو مجوز فعالیت شرکت «شورون» در این کشور آمریکای لاتین.
بی تردید، سیاست بینالمللی ترسیمشده از سوی واشنگتن، مجموعهای از اقدامات متناقض، اعمال فشار مداوم، اظهاراتی گاه و بیگاه، تصمیمهایی غیرقابل پیشبینی، تحلیلها و تخمینها درباره رویدادهایی که به طور لحظهای تغییر میکنند را در بر میگیرد.
با آمریکای ترامپ در حالی مواجه شدهایم که پیشتر فریادهای ستایش و زندهباد زلنسکی (رئیسجمهوری اوکراین) را در دفتر بیضی شکل کاخ سفید شنیده بودیم! بنابراین، از حالا به بعد ارزیابی دقیق اتفاقات هفتههای گذشته چندان ضرورتی ندارد. همه ما به نحوی متوجه شدهایم که ترامپ در این مدت چه کرده است. این رئیسجمهوری میلیاردر اگر چه چهره جدیدی برای جهان نیست اما بسیاری از آنچه اکنون در حال رخ دادن است، جدید یا دستکم تکاندهنده به نظر میرسد.
با سبک سیاسی ترامپ در دوره اول ریاست جمهوری او آشنا شدیم اما اکنون، به دلیل تاثیر چشمگیر «جمهوریخواهان افراطی ماگا» (Make America Great Again) بر دولت وی در این دوره جدید، با ارائه قدرتمندتر و بیپرواتر سبک سیاسی ترامپ مواجه شدهایم. ترامپ پس از چهار سال دوری از دولت و کلنجار رفتن با محکومیتها و توهینها، اکنون باتجربهتر و بدبینتر بازگشته است. ترامپ که اکنون مسنتر شده است، «ایلان ماسک» و «جی دی ونس» را به عنوان بازوی راست و چپ و به نشانه پلوتوکراسی (توانگرسالاری) مطلق در راس تصمیمات در کنار خود دارد.
پرسشی که اکنون مطرح است اینکه وجه مشترک در مجموعه این فهرست گسترده از اقدامات و موقعیتهایی که ترامپ در داخل و خارج از آمریکا ترسیم کرده است، چیست؟
در همه موارد و در همه جبههها عامل «فشار» به عنوان سازوکار و سبک سیاسی این رئیسجمهوری نمود داشته است.
سالها پیش، به طور دقیق در سال ۱۹۸۷، ترامپ در کتابی با عنوان «هنر معامله»، به سبک خود در انجام معاملات املاک «اعتراف» کرد.
تصادفی نیست که این اثر کنایهای از کتاب «هنر جنگ» نوشته «سون تزو» است؛ تجارت برای ترامپ نوعی جنگ است، بنابراین این ساختار از اصول میتوانند چیزی باشند که بر روشهای ترامپ برای اجرای سیاستهای امروز او حاکم هستند.
این سرمایهدار در کتاب خود به برخی رویکردها و تاکتیکهای کلیدی اشاره میکند: جاهطلبی یا همیشه دنبال بیشتر بودن، شناخت زمینه، به حداکثر رساندن گزینهها، استفاده از غریزه، پافشاری، استفاده از بحرانها به نفع اهداف و مذاکره با قدرت و حیلهگری و در صورت لزوم از روشهای غیراخلاقی.
در سال ۱۹۸۷، ترامپ توضیح داد که چگونه هتل کومودور را خرید و گفت که چگونه با فشار و باجگیری، از جمله انجام اقدامات غیرمنصفانه و احتمالاً غیرقانونی، ناامیدی را به صاحب آن القا کرد.
در عرصه بینالمللی، ماهیت و اهداف تصمیمات ترامپ به اندازه اقدامات چند جهتی که او در جبهههای مختلف انجام میدهد، متنوع است.
بدیهی است که فشار او علیه چین، کاناد و مکزیک به عنوان شرکای تجاری اصلی آمریکا، به دلیل موضوعاتی مانند کنترل جریان مهاجرت یا ماده مخدر فنتانیل نیست؛ در حقیقت، ترامپ سیاست تجاری جدیدی را دنبال میکند که به موجب آن، امکانات توسعه داخلی را با هدف قرار دادن شرکا به نفع آمریکا دنبال میکند.
ترامپ در مورد مکزیک و کانادا قصدد دارد مسیری را ادامه دهد که به پایان دادن به توافق «تمک» (توافق تجارت آزاد میان مکزیک، آمریکا و کانادا) که در سال ۲۰۲۰ آغاز شده است، بیانجامد و از این طریق، مزیتهای نسبی مطلوب برای آمریکا ایجاد کند.
در مورد چین، هدف ترامپ جلوگیری از ظهور این کشور آسیایی به عنوان یک قدرت صنعتی جهانی است.
ترامپ به دنبال تغییر نقشهها است؛ وی قصد دارد کانادا را ضمیمه کند، از طریق گرینلند به قطب شمال و منابع و خطوط کشتیرانی جدید آن دسترسی پیدا کند، ترامپ میخواهد در آینده، نفت خام از آبهای بینالمللی در خلیج «آمریکا» مورد نظر خود استخراج کند. تسلط بر کانال پاناما و بنادر بزرگ آن و بیرون راندن چین، در سناریوهای بعدی مستلزم جنگ تجاری و احتمالا نظامی علیه این غول آسیایی است.
ترامپ در مورد اوکراین و اروپا نیز در حال طراحی مجدد روابط سیاسی است که پیامدهایی برای مهندسی مجدد انسجام استراتژیک در سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) خواهد داشت.
شرایط تا حدی در حال تغییر و به سمت بروز یک رقابت تسلیحاتی است که اگر چه در کوتاهمدت به نفع شرکت های تولید سلاح اروپایی است، اما در میانمدت به نفع سازندگان آمریکایی نیز خواهد بود.
امپریالیسم آمریکا به دنبال تغییر همبستگی و ترکیب فعلی اقتصاد، جریان سرمایه جهانی و وضعیت مناطق دارای منابع است تا شرایط آنها را برای خود مساعد کندعامل فشار چندگانه ترامپ مبتنی بر مذاکرات اجباری، تصمیمات و اقدامات دستاندرکاران است. در این چارچوب، وی بحرانهایی را ایجاد میکند تا از آنها بهره ببرد.
امپریالیسم آمریکا به دنبال تغییر همبستگی و ترکیب فعلی اقتصاد، جریان سرمایه جهانی و وضعیت مناطق دارای منابع است تا شرایط آنها را برای خود مساعد کند. ترامپ مشتاقانه میخواهد جلوی افول و پایان قرن آمریکا را بگیرد.
اما فشار مداوم لزوماً به معنای «بزرگ کردن دوباره آمریکا» (MAGA) نخواهد بود، زیرا تضاد و بحران نخبگان را در مقیاس بینالمللی بازتولید میکند که با جهانی شدن به عنوان یک واقعیت عینی برخورد میکند و در عین حال باعث افزایش جنگطلبی و در برخی موارد گسست بین این کشور آمریکای شمالی و متحدان سنتی و استراتژیک آن میشود.
آمریکا به شکل یک خودکامگی محافظهکار است که توسط یک الیگارشی محافظهکار در راس سیاست اداره میشود. در نتیجه، اعتماد بینالمللی همچنان تضعیف خواهد شد؛ چرا که برقراری روابط با آمریکا مستلزم مخاطرات خواهد بود و این امر به قیمت تغییراتی در سیاست رخ خواهد داد که به بازتولید تضادها، بروز آنها در سطح جهانی با پیامدهایی جدی خواهد انجامید.
ابعاد خُلقی و غیر قابل پیشبینی سیاستهای ترامپ همزمان با اینکه میزان دستاوردهای مورد نظر ترامپ در سطح بینالمللی را در ابهام قرار میدهد، احتمال برخورد سختتر و خطرناکتر مراکز ثقل جدید قدرت و اقتصادهای نوظهور را تشدید میکند.
به گزارش ایرنا، در پایان این گزارش آمده است: درک این دوران سخت است اما بیش از هر چیز باید پذیرفت که آمریکا به برخی از اهداف اصلی خود دست نخواهد یافت و در درازمدت، ترامپ با بازتولید تضادهای استراتژیک، روششناختی و حتی فلسفی در محور آنگلو_غربی (Anglo-occidental/ آمریکا، استرالیا، کانادا، نیوزلند و انگلیس)، سهم عظیمی در افول آمریکای شمالی دارد.
از دیدگاه بسیاری در جهان که خواهان پایان هژمونی آمریکا هستند، ترامپ مطمئناً آن چیزی نیست که ما میخواهیم، اما شاید او همان چیزی است که اتفاقا ما به آن نیاز داریم.